آنکه نامید محمّد، به ارادت حَسَنش
آنکه مرآتِ خدا گشت، رخِ نسترنش
آنکه دلباخته شد عشق چودیدارش دید
موج زد یاسمن ازرهگذرِ آمدنش
آنکه در تنگدلیهای زمان می بویید
مادرش بوی بهشت از نَفَسِ پیرهنش
هر چه حٌسن است در آیینه ی جانش جاریست
هرچه لطف است تراویده زچاهِ ذقنش
آنکه از چشمه ی کوثر همه پاکی آموخت
آنکه پرورد علی چون گل سرخ چمنش
دیدی آخر چه بلا دید زبیدرد کسان؟
موج توفان جفا ساخت غریب ِوطنش
کوفه تا شام زبیدادِ خوارج، لبریز
شهر تا شهر، فسونکار، همه انجمنش
دشت تادشت، شبیخونِ شب اندیش خسان
کوچه تا کوچه ریا کار همه مرد و زنش
از شقایق ،عجب ،افتاد جگر سوخته تر
آنکه ریحان خدا بود نهالِ سمنش
وای از آن زهر از آن کینه از آن مردم ،آه
آه ازآن جهل ،که نو کرد فسون ِکهنش
جٌعده وغربت وافطاری و آقا ای وای
آه از آن زهر که آمیخت به جام لبنش
صبرِسبزش ،ظفرِسرخ حسینی بر داد
نینوا برد نوا ازنـَــفَسِ شب شکنش
چون کویر از تف هجران ،ز دل آتش بارد
هر که چون من ز شرار جگر آید سخنش
شنبه 28,دسامبر,2024